وقتی محمدعلی جمالزاده «فارسی شکر است» را برای نخستینبار در جمع تحریریه نشریه کاوه خواند، هیچ فکر نمیکرد که اولین داستان کوتاه فارسی را میخواند. در آن زمستان سخت سال ۱۹۲۱ نشریه کاوه در برلین رویکرد گرمابخشی برای ایران تهیه دیده بود: توجه به فرهنگ و ادب سرزمین مادری. از این رو جمالزاده جوان قرار بود مقالهای در اینباره بخواند و در آخرین لحظات اما داستانی را به جای آن برمیگزیند. داستانی که خیلی زود با چنان اقبالی مواجه شد که بلافاصله در تهران منتشر شد و غوغایی به راه انداخت. این غوغای ادبی به واسطه نثر تازهاش بود که توانست همهگیر شود. نثری که تنها مختص روشنفکران نبود و مردم عامی نیز آن را میفهمیدند. این مهم نه فقط عامل کامیابی ادبی جمالزاده که عامل توفیق نثر فارسی نیز شد. نثری که او برای بیان افکار خود برگزیده بود در تاریخ ادبیات ایران تازگی داشت و به همین دلیل او را آغازگر تجدد ادبی در ایران میدانند. هر چند پشتوانه این نوع سادگی بیان را ناشی از سادگی هر چه بیشتر نثر مشروطهچیان در بیان آرا و عقایدشان میدانند اما جمالزاده تنها متوجه سادگی زبانی نبود. نوشتن از درد مردم با زبان ساده مهمترین هدف وی بود.
حکایت مردم سرگردان و اجنه
«فارسی شکر است» داستان مردی است که پس از پنج سال دوری از ایران و در مراجعت به وطن گرفتار هرج و مرج میشود و به زندان میافتد. وضعیت مملکت به علت درگیری شاه و مجلس آشفته است و همه در مظان اتهام هستند. در زندان دو نفر دیگر هم همبند راویاند. یکی مردی فرنگیمآب و دیگری آخوندی که مشغول ذکر است. داستان از جایی جان میگیرد که جوانی عامی به نام رمضان به میان آنها انداخته میشود. رمضان ابتدا به آخوند پناه میبرد تا به دردش برسد اما چیزی از سخنان او که معجون غریبی از کلمات فارسی و عربی است دستگیرش نمیشود. سپس رو به فرنگیمآب میآورد اما او نیز نیمی از کلماتش به فرانسه است و مفهوم نیست. بدینترتیب رمضان مستاصل میان آن دو میماند و آنها را به سبب این زبان غریب جنی مینامد. تنها راوی داستان است که به فریادش میرسد و با زبانی معمولی با او حرف میزند. شِکری که جمالزاده از آن نام میبرد در واقع همین توان برقراری ارتباط با مردم است. درماندگی رمضان در این زندان تاریک نمادی است از ناهمزبانی مردم میان دو قشر مرتجع و متجدد.
جمالزاده اولین درسش را این گونه میدهد: «باید به زبانی سخن گفت که رمضان حالیاش بشود. این تنها راه نجات ماست.»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
«دموکراسی ادبی» جمالزاده چیست؟
جمالزاده در آرزوی «همزبانی» بود. او در مقدمه چاپ ششم «یکی بود یکی نبود» مینویسد: «شخص نویسنده وقتی قلم در دست میگیرد نظرش تنها متوجه گروه فضلا و ادباست و اصلاً التفاتی به سایرین ندارد و حتی اشخاص بسیاری را نیز که سواد خواندن و نوشتن دارند و نوشتههای ساده و بیتکلف را به خوبی میتوانند بخوانند و بفهمند هیچ مد نظر نمیگیرد و خلاصه این که پیرامون دموکراسی ادبی نمیگردد.»
«دموکراسی ادبی» که جمالزاده از آن سخن میگوید تا آن زمان امری مجهول بود. رمانهای اولیه ایرانی یعنی رمانهای تاریخی با نثری سخت و دشوار نوشته میشد و تنها روزنامهنگاران دوره مشروطه بودند که دریافتند برای نزدیکی به مردم و شنیدن حرفشان باید سادهتر بنویسند. این همهچیزفهمی البته مشکلات خودش را هم داشت. انتشار مجموعه داستان «یکی بود و یکی نبود» موجب شد که متحجرین کتاب را بسوزاندند و جمالزاده و قصههایش را تکفیر کنند. این ماجرا هرچند سبب افسردگی و پریشانی جمالزاده شد اما نشان داد که صدای وی به درون اجتماع راه یافته است. هنر بزرگ جمالزاده در این شعبده بزرگ، به کار بردن لغات و عبارات رایج در زندگی روزمره مردم کوچه و خیابان بود. چیزی که تا پیش از آن برای روشنفکر، عار محسوب میشد. قصد جمالزاده از این عمومی کردن نثر تنها سخن گفتن با مردم بود و احیای زبان فارسی از پس آن آمد. نیت اصلی او چطور گفتوگو کردن با رمضانها بود. جمالزاده جوان جسارت این را یافت که برای نخستین بار بر خلاف رسم و عادت به زبان محاوره کوچه و بازار و با اصطلاحات آنها سخن گوید و بدینترتیب حادثه جدیدی در ادبیات ایران رقم زد. جمالزاده از پس این سادهنویسی و دعوت به گفتگو به زبانی همهفهم، قصد داشت اتحادی بین تمام اقشار بنا نهد. اتحادی که سبب به وجود آمدن زبانی یک شکل و قدرتمند میشود و کسی را یارای ایستادگی برابر آن نیست.
اهمیت قند پارسی
محمد قزوینی ادیب و نویسنده و از اعضاء نشریه کاوه، پس از شنیدن «فارسی شکر است» آن را ««قند پارسی» نامید. صدسال پس از این خطاب، ادبیات داستانی ایران فراز و نشیب بسیاری طی کرد و نویسندگان بسیاری را در آغوش خود جای داد. «فارسی شکر است» اما در این یک قرن همچنان به عنوان سرچشمه و سرمشقی بر تارک ادبیات داستانی ایران جای دارد. نشریه کاوه که خود سرآغازی مهم در تاریخ روشنفکری ایرانی است در دل خود موفق به برقراری ارتباط با مردم شد و از برج عاجنشینی فاصله گرفت. مردم تلخکام برای اولینبار چهره خود را در آثار او پیدا کردند و به قند قصههای او پناه بردند. درسی که جمالزاده از پس زبان محاورهای به نویسندگان پس از خود میدهد، حاوی این مهم است که نباید به مردم پشت کرد. او به خوبی به چیستی داستان و مسؤولیت نویسنده در برابر مردم پی برده بود. برای او داستان تنها نقالی حکایتی روزمره نبود بلکه از پس این حکایت رنج و دردی موجود بود که برگرفته از اجتماعش بود. جمالزاده با چنین نثری میان اسارت و آزادی، آزادی را برمیگزیند همان طور که در اولین مقالهاش در روزنامه کاوه و در مطلبی با عنوان «وقتی که یک ملت اسیر میشود» مینویسد: «این حقیقت گرانبها را باید آویزه گوش نمود و دانست که راه آزادی آزادیست و اسیری جادهایست که ملل را به لب گور انهدام و نیستی دلالت مینماید.»
نوبل مردمی جمالزاده
سؤالی که از پس یکصدمین سال زاده شدن «فارسی شکر است» همچنان تازگی دارد این است که چطور کسی که تازه از فرنگ برگشته زبان مردم را میفهمد؟ جواب را میتوان در مانیفست «دموکراسی ادبی» جمالزاده و رویکردش نسبت به روایت قصه دید. او به درستی معنای دموکراسی را دریافته بود. شگرد جمالزاده برای رسیدن به این توفیق در واقع برگرفته از میراث غنی نقالی ایرانی است. او همانند «گوسانها»ی باستانی که در شهر میگشتند و قصهها و روایات اجتماع را کوچه به کوچه برای مردم نقل میکردند، این مهم را در داستاننویسی پیاده کرد و نتیجه گرفت. پیش از وی، روزنامهنگاران و سیاسیونی نظیر طالبوف، دهخدا، زینالعابدینمراغهای و میرزا ملکمخان در این نقالی عمومی نقشهایی داشتند و دریافته بودند که نزدیکی به مردم و مشارکت دادن آنها در جریانهای سیاسی محتاج سادهنویسی است. جمالزاده با درآمیختن این نقالی با شکل غربی شکاف عمیق میان زبان مردم و زبان دگراندیش را از میان برد. هرچند این نگرش متکثر پس از مدتی در میان قشر متجدد و متحجر دشمنانی یافت اما جمالزاده با پشتوانه شیرینِ قندی که عرضه کرده بود، در دل مردم رفت و جایگاهی به دست آورد. دلیل دشمنی با وی نیز همین جا بود. خواستِ دموکراسیخواهی وی و محبوبیتش در بین مردم برای دو قشر مرتجع و متجدد خطرناک بود و به همین جهت بود که پس از چندی به جمالزاده برچسبهایی همچون وطنفروش و بیدین زده شد و جمالزادهزدایی از عرصه ادب ایران آغاز شد. اما جمالزاده با وجود دوری از وطن همچنان از ایران و مردم کوچه و بازارش مینوشت و به شکل ادبی خود پایدار ماند و از این رو تا نامزدی جایزه نوبل نیز پیش رفت. هرچند نوبل سال ۱۹۶۹ به او تعلق نگرفت اما او نوبلش را از مردم گرفته بود.
پیام جمالزاده از پس یک قرن هنوز به سادگی قابل شنیدن است: اگر مراقب زبان خود نباشیم به درد رمضان دچار خواهیم شد. بیزبانی و نفهمیدن حرف یکدیگر است که اتحاد ما را در برابر استبداد از بین میبرد.